قسمت 6 آمادس.به خاطرش واقعا خسته شدم.چون دیشب تا 2 نصفه شب بیدار بودم تا بنویسمش بعد اینکه تموم شد یهو لب تابم هنگ کرد بعد داستان رفت رو هوا به خاطر همین خیلی خسته شدم.خب برید ادامه مطلب

یهو لایتو رو دید:

کاترین:لایتو!!

لایتو:سلام بیچ-چان!!

کاترین:ببین مواظب حرف زدنت باش

کاناتو:اگه نباشه چی؟

کاترین:تو؟

آیاتو:منم هستما.

کاترین:شماها دیگه اینجا چی کار میکنید؟

آیاتو:خانوم سیندرلا گردنبدشو جا گذاشت.

کاترین:روشنا؟

آیاتو:اهم.

کاترین:بده به من تا بدم بهش بدم.

آیاتو:نه خودم میخوام بدم.

لایتو:بهتر نیست ما رو دعوت کنی تو؟

کاترین:آ.خیلی خب بیاین تو.

اون سه تا رفتن تو.<<کاترین خدا بهت رحم کنه*___*>>.اون سه تا رفتن تو پذیرایی نشستن:

کاترین:قهوه یا چای؟

لایتو:برای من قهوه بیار.

آیاتو:همچنین.

کاناتو:برای من چای بیار.

کاترین:خب.بفرمایین.

لایتو:ممنون

آیاتو:به سیندرلا نمیگی بیاد.

کاترین:فعلا داره کفششو برق میندازه.

کاناتو:عروسک خیمه شب بازی حوصلم داره سر میره زود باش صداش کن.

روشنا:چقدر سر وصدا میکنی دیمن.اینجا خونس نه طویله.

بعد اومد دم پله ها.آیاتو تا دیدش بلند شد رفت سمت پله ها:

روشنا:اوه شماها هستین.ببخشید.

آیاتو:اینو جا گذاشتی سیندرلا.

روشنا تا گردنبندشو دید بدو بدو از پله ها اومد پایین اما پاش پیچ خورد اما آیاتو گرفتش:

آیاتو:اگه مواظب خودت نباشی ممکنه کفش بلورینتو بشکنی سیندرلا.

روشنا:ممنون از هشدارت.

کاترین و لایتو هم همین طور داشتن نگاشون میکرد:

کاترین:بذار من اول بگم.اوق.

لایتو:دقیقا

آیاتو:تا چشتون دراد.

کاناتو:دادی؟بریم.

لایتو:من هنوز قهوه رو نخوردم.

کاناتو:من از تو بزرگترم و باید به حرف من گوش بدی.

کاترین:این از تو بزرگتره.خجالت داره.

لایتو:کجاش خجالت داره؟تازه من به حرفاش گوش نمیدم.

لایتو قهوشو سر میکشه:

لایتو:قهوه ی خیلی تلخی بود.عالی.خدافظ بیچ-چان

کاترین:من هرزه نیستم!!!

لایتو:تو ذهنه من هستی،بیچ-چان!

کاترین:گمشو بیرووووووووووون.

همین که درو باز کردن دیمن با دوستش نیکلاوس جلوی در ظاهر شدن:

دیمن:شماها اینجا چی کار میکنین؟

کاترین:اومدن خانوم سیندرلا رو ساپورت کنن.

نیکلاوس:اوه اوه یاد سیاه لشکر افتادم خخخخخ

دیمن:خخخخخخ

آیاتو:کوفت

اون سه تا از اونجا رفتن.دیمن با نیکلاوس خدافظی کرد و با ماشنیش رفت خونش:

کاترین:بالاخره اومدی

دیمن:بابا داشتیم خوش میگذروندیم

کاترین:با مشروب خوردن؟

دیمن:نه نه من اینبار مواظب خودم بودم و یه جرعه هم مشروب نخوردم

کاترین:امیدوارم

روشنا:خیلی رمانتیک بود.

کاترین:روشنا!؟!؟!؟

روشنا:یعنی.آم.راستی کجاها رفتین دیمن؟

کاترین:آره کجاها رفتین؟

دیمن:اول رفتیم رو دیوارا با اسپری نقاشی کشیدیم.بعد رفتیم مردم آزاری.بعد هم رفتیم خونه نیکلاوس.

کاترین:آهان .خب وقت خوابتونه.دندونا مسواک برین تو تخت خوابتون.

روشنا:من که تخت ندارم.

کاترین:برو رو کاناپه.

روشنا:نمیشه رو تخت تو بخوابم؟

کاترین:جا نمیشیم

روشنا:من بچه نیستم.تختت دو نفرس.

کاترین:باشه باشه میتونی فقط زود

فردا صبح روشنا ان دوتا رو بیدار کرد.صبحانه هم آماده کرده بود:

کاترین:آه این پرده ها چرا کنار زده شدن؟

روشنا:فکر کردم روز خوبیه یکم آفتاب بیاد تو خونه.

کاترین:از این به بعد فکر کن ما خون آشمیم.بدون قابلیت هاشون.

روشنا:خبخون یا قهوه؟

کاترین:گفتم بدون قابلیت هاشون.

روشنا:خواستم یه تیکه بندازم

کاترین:به من نمیتونی.

روشنا:زود صبحانتو بخور باید بریم مدرسه

دیمن:هولمون نکن

روشنا:دوس دارم.

کاترین:آیاتو رو؟

روشنا:چی؟آم راستش خیلی جذابه.آدم نمیتونه در برابرش مقاومت کنه.

دیمن:من میتونم.اگه بخوای یه جوری میزنمش که با سرامیک خونمون اشتباش بگیریم.

روشنا:نه!!!!!!.یعنینمیتونی.

همین طور که داشتن حرف میزدن یکی در خونه رو زد:

کاترین:من درو باز میکنم

کاترین رفت و درو باز کرد:

بانی:سلام

کاترین:بانی سلام

روشنا:سلام بانی

بانی:چشششش

دیمن:بانی از روشنا خوشت نمیاد؟

روشنا:چی؟

بانی:دیمن حرف نزنی نمیگن لالی!!

دیمن:خودتو ناراحت نکن روشنا

روشنا:معلومه که نمیکنم

بانی:از خود راضی

روشنا:به تو چه؟

بانی:آهراستی برای فردا شب پایه ای بریم تو حیاطتون آتیش روشن کنیم خوش بگذرونیم.

روشنا:من پایم

بانی:تو پای منم نیستی

کاترین:آره فکر خوبه ایه.

بانی:خب بریم مدرسه دیگه.باشه؟

روشنا:باشه.

کاترین:با من بود نابغه.

روشنا:نابغم دیگه.

دیمن:بریم بابا!!!!!!!!

وقتی رفتن مدرسه،روشنا یه شاخه گل رز روی میزش دید یه کارت بهش وصل بود که روش نوشته شده بود:برای سیندرلا

روشنا:وای چه رمانتیک!!

کاترین:چی؟

روشنا گل رو پشتش قایم میکنه:

روشنا:هیچیهیچی

کاترین:مشکوک میزنی.

یهو سوبارو اومد سر کلاس:

کاترین:آقای بی اعصاب اومد

سوبارو:با من بیا

کاترین:چی؟

سوبارو دستشو گرفت و از کلاس بردش بیرون.بردش پشت مدرسه:

کاترین:چیه؟

سوبارو:مگه من نگفتم دور ور من و برادرام نپلک؟

کاترین:من همچین کاری نکردم

سوبارو:آره تو که راست میگی.پس کی بود آیاتو،کاناتو و لایتو رو به خونش دعوت کرد؟نکنه من بودم؟

کاترین:به تو چه چشم گربه ای احمق؟

سوبارو:گورتو کندی.

سوبارو تا اومد گازش بگیره یهو لایتو انجا ظاهر شد:

لایتو:سوبارو

سوبارو:لایتو؟تو اینجا چیکار میکنی؟

لایتو:اینجام تا ضد حال باشم.

کاترین:یکی منو از دست این هیولا نجات بده.

لایتو:ولش کن سوبارو

سوبارو کاترینو ول کرد.کاترین هم بدو بدو رفت سمت کلاسش:

سوبارو:چرا؟

لایتو:چی چرا؟

سوبارو:چرا کاترینو از دست من نجات دادی؟

لایتو:چون میخوام پیش اون آدم خوبه باشم و تورو آدم بده کنم.البته تا الانم موفق بودم

سوبارو:مثلا میخوای خودتو آدم خوبه کنی تا وقتی بهت اعتماد کرد بهش خیانت کنی؟

لایتو:صد در صد

سوبارو:فکر بدی نیست

لایتو:چیییییییییییی؟

خب تمومید.برای ادامه داستان 5 تا نظر لازمه.

شخصیت های داستان

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«25»

اتاق های شخصیت های داستان

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«26»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«24»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«23»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«22»

کاترین ,روشنا ,لایتو ,سوبارو ,تو ,دیمن ,پله ها ,سیندرلا روشنا ,روشنا من ,درو باز ,سه تا ,قابلیت هاشون روشنا ,بدون قابلیت هاشون

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

codetakhfif864 رسانه بیداری شوشتر مهدی اختیاری دبیر تاریخ آذربایجانشرقی-مرند Exirvip alireza97 روز نوشته های من akhbar tecnolozh6 crazy friends از اصفهان تا آنکارا روزنوشته‌های بهروز کریمی