این قسمتم آماده شد.ببخشید بابت تاخیر.امروزم چون تعطیل بود گذاشتم.راستی چند تا شخصیت جدید داریم خب برید ادامه مطلب

اون میخواست کاترینو زنده زنده بسوزونه.<<این از کاناتو سادیسمی تره 0___0>>.کاترین با مشت میکوبید به در.آتیش داشت بیشتر گُر میگرفت:

کاترین:بذار بیام بیرون!!!!

آیاتو:باید تاوان کارایی که میکنی رو پس بدی.اصلا ببینم چرا باید الان روشنا با کریس بگرده و به من کج محلی کنه؟خب جوابش معلومه.تو!!!

کاترین:چـــــــی؟!؟!؟

آیاتو:اینجا میسوزی و یاد میگیری تا بی هدف کسی رو با کسی آشنا نکنی.حالا هم بعد از سوختن تو اون توله گرگ میره اون دنیا.توله گرگی به اسم کریس.

آیاتو از اونجا رفت.رسید به انتهای سالن یه کبریت انداخت.کل دبیرستان رفت رو هوا.تمام کسایی که اونجا بودن با ترس فرار کردن.فقط ساکاماکیا و بانی و کرولاین و روشنا اونجا بودن:

بانی:چه اتفاقی افتاده؟

آیاتو:هیچی!!!

سوبارو:وایسا ببینم.صدای جیغ دارم میشنوم.اون صدای.

روشنا:صدای کیه؟

سوبارو:کاترین؟

آیاتو:تو خیلی باهوشی!!

سوبارو:کار تو بود؟

آیاتو:ها ها ها همون طور که گفتم تو خیلی باهوشی.

سوبارو رفت یقشو گرفت و کوبوندش به دیوار:

سوبارو:تو.توچیکار کردی؟

آیاتو:انتقام!!

سوبارو یه مشت زد تو صورت آیاتو:

آیاتو:آیــــــــــــــی!!!!عوضـــــــی!!!!

سوبارو:حقت بود.

بانی دستشو گرفت سمت دبیرستان تا آتیشو کنترل کنه اما آتیش خیلی زیاد بود:

بانی:نمیتونم.نمیتونمآتیشو کنترل کنم.لعنتی

شو:اون الان داره اونجا میسوزه!

ریجی:مثلا میخوای چیکار کنی؟به جای این که این قدر حرف بزنی یکم فکر کن

شو:اما من عمل میکنم

ریجی:چی؟

شو مثل برق رفت تو دبیرستان.کاترین تو کلاس بیهوش شده بود.داشت کل کلاس با خاکستر یکی میشد.شو با پا درو شکست.رفت تو یکم عصبی به نظرمیومد.کاترینو بغل کرد و برد بیرون.

وقتی رسید بیرون کل دبیرستان ترکید و چیزی باقی نموند.

روشنا و بانی رفتن سمت شو و کاترینو ازش گرفتن.کاترین بهوش اومد.چند تا سرفه زد.شو با قیافه مسخره ای به ریجی نگاه کرد.شو از اینکه برادرش همیشه به عنوان یه تنبل بهش نگاه میکرد متنفر بود:

شو:عمل همیشه برندس!!!

آیاتو:این بار شانس اوردی،اما بعدا عمرا!!!

روشنا:این کاره تو بود؟چرا؟

یهو کریس با نیکلاوس اونجا ظاهر شدن:

کریس:به خاطر این که حسودی میکنه.

نیکلاوس:اوه.آبنبات قیچی چه بلایی سرت اومده!!!

کاترین:هیچی!هیچی!فقط یکم با جهنم خو گرفتم!!!

بانی:هر هر هر خندیدم.

بانی رفت سمت آیاتو و یه سیلی محکم بهش زد،جوری که به یه طرف پرت شد:

بانی:اگه یه بار دیگه بخوای به دوستم آسیب برسونی،عین سگ میکشمت.

کریس:اوه چه خشن!!!من باید برم اما خیلی خوشحال میشم که خانوم روشنا به من افتخار قدم زدن بدن.

روشنا:البته!!

آیاتو:نخیر.

کریس:گفتم حسودی میکنه.زورش به من نمیرسه به این دختر بیچاره حمله میکنه.من همیشه خون آشاما رو به چشم یه وحشی میبینم.

ریجی:دیگ به دیگ میگه روت سیاه.فکرکنم جای گرگینه رو با خون آشام تو ذهن پوکت عوض کردی.

روشنا:بسه!!!!زندگی خودم به خودم مربوطه.با هر کسی که بخوام قدم میزنم و با هر کسی دلم بخواد قدم نمیزنم.پس اینقدر فضولی نکنین.

کریس:به این میگن جذبه

روشنا:ممنون.

روشنا و کریس رفتن.بانی کاترینو رسوند عمارت.وقتی کاترین رسید عمارت یک راست رفت تو اتاقش و درو بست.داشت لباساشو عوض میکرد که یهو یکی در زد:

:کاترین.

کاترین:یه دقیقه صبر کن.

:زود باش

کاترین لباس خوابشو پوشید:

کاترین:خب بیا!

یهو نیکلاوس اومد تو:

نیکلاوس:آبنبات قیچی،میخوام تونل های گرگینه ها رو نشونت بدم.

کاترین:چرا؟

نیکلاوس:چون وقتی ماه کامل میشه تو باید با من بیای و مواظب من باشی تا به کسی حمله نکنم

کاترین:اونوقت خودم چی؟

نیکلاوس:به خاطر همینه که میگم بیا

کاترین:باشه اما.

نیکلاوس:چـــــــــیه؟

کاترین:با لباس خواب که نمیتونم بیام.

نیکلاوس:خوبم میتونی.بدو بیا

کاترین:اما

نیکلاوس دندونای نیشش دراومد و چشماش مثله گرگا شد:

کاترین:هیچی.هیچیبریم.

نیکلاوس کاترینو برد تو جنگل.رسیدن به یه زیر زمین که پله های زیادی داشت.از پله ها پایین رفتن.یه در بود.دره هم خیلی محکم به نظر میرسید.نیکلاوس اومد درو باز کرد.رفتن تو.یه سالن طولانی بود.رفتن تا رسیدن تا به انتهای سالن رسیدن.بعد به یه دوراهی رسیدن.پیچیدن سمت چپ.رفتن یه جایی که شبیه یه دَخمه بودکلی زنجیر بود و یه زندان کوچیک.نیکلاوس به اون زندان اشاره کرد:

نیکلاوس:این از تو محافظت میکنه

کاترین:آهانآم راستی یه سوال!این زنجیرا برای چیه؟

نیکلاوس:خب وقتی میخوام تبدیل بشم باید اینا رو به خودم ببندم که یهو به زندان حمله نکنم.چون من درد زیادی میکشم و ممکنه به هر کسی حمله کنم

کاترین:اوه زندانش خوبه.

نیکلاوس:شششش یکی داره فضولی میکنه

:درسته

یهو لایتو از توی تاریکی پیداش شد:

نیکلاوس:تو اینجا چیکار میکنی؟

لایتو:همون طور که گفتی فضولی!!!!

نیکلاوس:برای چی اومدی اینجا!!

لایتو:بیچ-چان باید بره دبیرستان جدیدش.اومدم تا ببرمش

کاترین:کدوم دبیرستان!!

لایتو:دبیرستان شبانه

کاترین:فقط در یک کلمهعمرا.

لایتو:به من نگو به ریجی بگو

نیکلاوس:نترس دبیرستانش خوبه البته با محافظ

لایتو:منظور؟

نیکلاوس:خب میدونی دوست ندارم که سرنوشت آبنبات قیچی مثل یویی بشه.

کاترین:یویی؟

لایتو:تو از کجا میدونی؟

کاترین:چیرو؟

نیکلاوس:هیچی بیا بریم.فکر کنم یونیفرمش به تنت قشنگ باشه

کاترین و نیکلاوس از اونجا رفتن.وقتی کاترین رفتن تو اتاقش یه یونیفرم رو تختش بود.وقتی پوشیدش دید دامنش یکم کوتاهه.رفت پایین.دید همه پسرا منتظرن:

کاتین:آم.نمیخوام هی ایراد بگیرم اما این دامنش خیلی کوتاهه و داره منو اذیت میکنه

لایتو:از نظر من که خوبه

سوبارو:هیچ کس از تو نظر نخواست!!

ریجی:خوبه.بیا بریم

لایتو:ریجی صبر کن.

ریجی:چیه باز؟

لایتو:کاترین اون چیه رو پات؟

کاترین:چی؟

لایتو:اون چیزی که روی رونت هست

کاترین یه نماد رو رونش چپش داشت عین این:

کاترین:هیچی.هیچی.

لایتو:چرا مخفی میکنی بیچ-چان؟

سوبارو:بس کنین.

ریجی:واقعا لایتو خیلی رو مخی!!!

همشون سوار لیموزین شدن.لایتو کنار کاترین نشست.سوبارو هم با خشم زیاد داشت نگاشون میکرد.وقتی رسیدن اونجا ریجی کاترینو راهنمایی کرد.کاترین داشت میرفت سمت کلاسش یهو کریسو با دوستاش دید.یه دختر مو بلوند هم کنارشون ایستاده بود:

کریس:سلام کاترین روشنا رو ندیدی

کاترین:نه چطور؟

کریس:هیچی همین جوری

دختره:آمکریس نمخوای دوستتو به ما معرفی کنی؟

کریس:اوه کاترین ایشون نانامی هست مدیر ما.با این که 16 سالشه ولی واقعا مثل یه مدیر رفتار میکنه و مثل یه خواهر مهربون

کاترین:خوشبختم

کریس:ایشون تائو و ایشون هم سیهون

کاترین:آهان

تائو:پس تو همون هستی که نزدیک بود بمیره چه جالب

سیهون:بهتره یکم مودبتر باشی تائو!

همین طور داشتن حرف میزدن که یهو ریجی اونجا طاهر شد:

ریجی:کاترین تو نباید الان سر کلاست باشی؟

کاترین:اوه ببخشید خب بچه ها من باید برم خدافظ

تائو:بای بای

سیهون:کی میتونم به این ادب یاد بدم؟

کاترین با لایتو و سوبارو و بانی هم کلاسی بود.روشنا با کریس سیهون و کرولاین هم کلاسی بود.وقتی که زنگ خورد کاترین رفت پیش بانی:

کاترین:سلام بانی

بانی:سلام خانوم همزاد

کاترین:چی؟

بانی:یعنی تو خبر نداری؟

کاترین:از چی؟

تا خواست چیزی بگه یهو زنگ کلاس خورد:

بانی:فردا بهت میگم

کاترین تا خواست بره سر کلاسش یهو یه دست اومد جلوی دهنش.اون کشید سمت آشپز خونه.آیاتو تو آشپزخونه ایستاده بود.اون دست کاترینو ول کرد و هلش داد سمت آیاتو.لایتو بود:

آیاتو:خب خب اینم از قربانی

کاترین:چی؟

لایتو درو بست:

لایتو:خب میدونی امشب قرار بود تو بمیری اما نمردی.خب برای اینکه مرگت تضمین بشه من اومدم کمک آیاتو.

آیاتو دستای کاترین از پشت گرفت:

کاترین:ولم کن

لایتو اومد نزدیک کاترین.آیاتو داشت صورتشو نزدیک گردن کاترین میکرد:

کاترین:ولم کنین!!دست از سرم بردارین

لایتو:یه دقیقه صبر کن آیاتو.خب بیچ-چان اگه میخوای دست از سرت برداریم باید یه کاری بکنی.

کاترین:چی؟

لایتو:التماس!!

کاترین:عمرا!!!!

لایتو:انتخاب با خودته.مرگ یا التماس

کاترین:مرگو بیشتر ترجیح میدم تا بخوام التماس عوضی مثله تو رو بکنم

لایتو:خودت خواستی!

آیاتو گردنشو گاز گرفت.لایتو جلوی کاترین زانو زد و پاشو گاز گرفت.اون قدر ازش خون خوردن که کاترین بیهوش شد.همین طور داشتن خون میخوردن یهو ریجی با کاناتو اونجا ظاهر شدن:

ریجی:واقعا که!!!!

اون دوتا از خون خورد دست کشیدن:

آیاتو و لایتو:ریجی!!!

کاناتو:تنها تنها؟

ریجی:خب حالا تو مدرسه خون میخورید هان؟

لایتو:از کجا فهمیدی؟

کاناتو:من!!!

آیاتو:فکتو گِل بگیرن

ریجی:سوبارو کاترینو ببر عمارت.سالم

یهو سوبارو پشت ریجی ظاهر شد.رفت و کاترینو بغل کرد و بردش عمارت:

ریجی:حالا چجوری تنبیهتون کنم

یهو نیکلاوس اونجا ظاهر شد:

نیکلاوس:بسپر به من

ریجی:خب.باشه

لایتو:هه تو توله گرگ میخوای ما رو تنبیه کنی؟

نیکلاوس اومد نزدیکشون و گوششونو گرفت:

جفتشون:آیـــــــــــــــــــــــــــــی

نیکلاوس داشت اونو میبرد بیرون یهو کریس نیکلاوسو صداش زد:

کریس:نیکلاوس؟

نیکلاوس:چیه؟

کریس:کجا میبرشون؟

نیکلاوس:تونل های لاکوود.چطور؟

کریس:برای تنبیه؟

نیکلاوس:آره.

کریس:آخجون.دلم لَک زده برای یه بکش بکش

نیکلاوس:خب میخوای بیای بیا

کریس و نیکلاوس اونا بردن تو اون تونل و تا جا داشتن زجرشون دادن.از راه های مختلف.مثل پاشیدن شاهپسند تو صورتشون.سوبارو کاترینو رسوند عمارت و خودش هم تو عمارت موند.کاترینو برد و تو پذیرایی گذاشت.

.

خب قسمت بعدی رو از زبون خودم میگم

قسمت بعدی=15 تا نظر

شخصیت های داستان

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«25»

اتاق های شخصیت های داستان

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«26»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«24»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«23»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«22»

کاترین ,تو ,نیکلاوس ,لایتو ,یه ,آیاتو ,به من ,کاترین چی؟ ,لایتو از ,هر کسی ,هیچی هیچی ,کاترینو رسوند عمارت ,خیلی باهوشی سوبارو

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نظریه مکتب شعر دینی در ایران از خویش به دور شرکت طرح آزمایان پاورپوینت کتاب زبان تخصصی انگلیسی تربیت بدنی دکتر رسول حمایت طلب baghesepiydar خانه هوشمند خلاصه کتاب علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی مطالب اینترنتی ماراتن تا موفقیت azimsarvdalir