برو ادامه مطلب تا شوتت نکردم

شب بود و داشت بارون میومد.کاترین هنوز بیدار بود.کنار پنجره ایستاده بود و به نقشش فکر میکرد.کاترین داشت کم کم حوصلش سر میرفت.کتشو براشت و رفت سمت قبرستونی که مادر لایتو،آیاتو و کاناتو اونجا دفن شده بود.همین طور داشت راه میرفت و سنگ قبر ها رو نگاه میکرد.یهو یه صدایی اونو به طرف خودش کشید:

:کاترینا!

کاترین برگشت.یویی بود:

کاترین:تو.

یویی:ششششششنیومدم تا اذیتت کنم.اومدم باهات حرف بزنم.

کاترین:من با تو حرفی ندارم.

یویی:من دارم و تو باید حتما بشنوی.

یویی اومد سمت کاترین و به قبر کوردلیا اشاره کرد:

یویی:میدونی کی اینجا خوابیده؟

کاترین:نه و واسمم اهمیتی هم نداره.

یویی:این قبر کوردلیاست.

کاترین:کی؟

یویی:کسی که زندگیمو به خطر انداخت.

کاترین:خب به من چه؟

یویی:میدونی هر وقت به زندگی قبلیم فکر میکنم اشکم در میاد.

یویی داشت با ناراحتی کامل حرف میزد:

یویی:من میتونم باهات رو راست باشم

کاترین:خب. آره

یویی زد زیر گریه و رفت تو بغل کاترین:

یویی:میدونیمن واقعا خیلی تو زندگی قبلیم زجر کشیدم.قلبم بارها شکست.بارها و بارها باهام مثل یه قربانی رفتار شد.

کاترین:اوه.آمفکر نکنم لازم باشه اینجوری کنی

آیاتو داشت از یه گوشه اون دو تا رو نگاه میکرد.دندوناشو بهم سایید.اون با عصبانیت کامل رفت تو عمارت:

یویی:یه چیزی رو میدونی؟

کاترین:چی؟

یویی:تو خیلی ساده ای.

و زد زیر خنده.یهو از پشت بهش بیهوشی زد.یویی کاترینو بیهوش برد یه گوشه ای.یویی کاترینو گذاشت رو زمین و یهو ناپدید شد.

*.*.*.*.*.*.*

یک ساعت بعد

کاترین آروم آروم رفت سمت در عمارت.رفت تو.بدون هیچ سرو صدایی رفت تو حمام.کتشو دراورد.یه نگاه به وان انداخت.آب باز بود و داشت همه جا پخش میشد.کاترین رفت سمت وان آبو بست.یهو آیاتو کاترین هل داد تو وان:

آیاتو:خیلی پستی!!!

کاترین تا خواست سرشو از آب بیرون بیاره آیاتو با دو دستش گردنشو محکم گرفت و برد زیر آب:

آیاتو:بیچاره ی بدبخت

کاترین کلی زور زد تا سرشو از آب بیرون بیاره.تا خواست سرشو از آب بیرون بیاره آیاتو سرشو محکم به کف وان کوبید.تا خون رو دید ولش کرد.کاترین سرشو از آب بیرون اورد و یه نفس عمیق کشید.آیاتو رفت سمتش و موهاشو گرفت و به طرف پذیرایی کشیدش.وقتی رسید به اتاق پذیرایی موهاشو ول کرد و رو زمین ولش کرد.آیاتو رفت رو صندلیش نشست:

لایتو:خب خب خب

لایتو از رو صندلیش بلند شد و رفت سمت کاترین.دستشو گذاشت زیر چونه ی کاترین:

لایتو:اهمممممم.بیچ-چان خودت انتخاب کن چجوری بمیری.

کاترین سرشو اورد بالا و یه اخم خیلی ترسناکی کرد.بلند شد.یه نگاهی به همشون انداخت.سوبارو دست به سینه ایستاده بود و به زمین خیره شده بود.شو طبق معمول یه حالت تنبلانه داشت.ریجی دستش به عینکش بود.کاناتو تدی رو بقلش گرفته بود.آیاتو هم با اخم داشت کاترینو نگاه میکرد:

کاترین:من دیگه اون بیچ-چان تو نیستم

و یه مشت محکم به قفسه ی سینه لایتو کوبید،جوری که لایتو به یه طرف محکم پرت شد.همشون از جاشون بلند شدن:

ریجی:چطوری؟

سوبارو:کاترین.حالت خوبه؟

کاترین:خیلی احمقین.هر شیش تاتون.

کاترین یه الماسو بزرگو تو دستش خورد کرد.کاترین یهو تبدیل به یویی شد.در واقع سیندی یه ورد خونده بود که یویی کپی کاترین بشه:

شو:یویی!!!

آیاتو:توتو.

سوبارو:با کاترین چیکار کردی؟

یویی:هیچی.فقط کاری کردم دیگه نتونه ت بخوره.

کاناتو:برای چی اومدی اینجا؟

یویی:انتقام!

لایتو از رو زمین بلند شد و خودشو تد:

لایتو:احمق تویی نه ما.

یویی:میشه بگی چرا؟

لایتو:چون فکر میکنی میتونی از پس شیش تا خون آشام اصیل زاده بر بیای.

یویی:البته که برمیام.تائو!

یهو تائو میاد تو اتاق پذیرایی:

آیاتو:تائو.تو اینجا چه غلطی میکنی؟

یویی:من ازش خواستم تو مهمونی من باشه.

لایتو:مهمونی؟

یویی:آره مهمونی که شماها توش میمیرین

آیاتو:برو بمیر!

یویی:میدونستم باور نمیکنین.محض اطلاع بگم که جادوگرم همه ی شماها رو بهم پیوند زده.اگه یکی از شماها بمیره بقیتون هم میمیرین.

سوبارو:داری بلوف میزنی.

یویی:بای بای احمقا.

یویی مثل رعد و برق رفت سمت تائو و گردنشو شکست.یهو همشون همراه با تائو پخش زمین شدن.یویی قهقهه میزد.یویی از اونجا رفت.

*.*.*.*.*.*.*.*

30 دقیقه بعد

کاترین تلو تلو خوران داشت میرفت سمت عمارت.خیس آب شده بود.هنوز داشت بارون میومد.کاترین رفت تو عمارت.هر چقدر سعی کرد نتونست پریز برقو پیدا کنه.اون قدر گشت تا تونست پیداش کنه.چراغا رو روشن کرد با صحنه ی عجیبی برخورد.همشون پخش زمین شده بود.کاترین رفت بینشون.یهو پاش به یکیشون گیر کرد و افتاد رو لایتو.سرشو اورد بالا و یه نگاهی به لایتو انداخت.یهو لایتو چشماشو باز کرد.کاترین از ترس نشسته عقب عقب رفت.لایتو بلند شد:

لایتو:آی گردنم

کاترین:نزدیک بود از ترس سکته کنم

با این حرف همشون بلند شد،حتی تائو:

آیاتو:آیی گردنم.چه اتفاقی افتاده؟

ریجی:یویی فکر کرده میتونه مارو بکشه

کاناتو:اما اشتباه فکر کرده

تائو:باورم نمیشه

شو:تو زنده ای؟

تائو:آره و.

کاترین از رو زمین بلند شد:

کاترین:و چی؟

تائو:منم یکی از شماهام

کاترین:یعنی

سوبارو:آره کاترینا.اونم یه خون آشام شده

یهو سی هون وکریس با روشنا و نانامی و بانی پیداشون شد:

نانامی:چه گروه عجیبی.یکیشون که گرگینس.یکی دیگشون خون آشام و سی هون هم انسان.آخی چقدر مظلوم

روشنا:جالبه.

کریس:گروه خواننده ی ماورائی

ریجی:شماها اینجا چیکار میکنین؟

بانی:به تو ربطی نداره جوجه جغد عینکی.

کاترین:خب حالا که یویی فکر میکنه شماها مردین خیلی خوب شد

کریس:خوب شد؟

سیهون:چی خوب شد؟

کاترین:اون دوباره برمیگرده تا اینجا رو به آتیش بکشه.

روشنا:اون موقع یویی رو به تله میندازیم

نانامی:و میکشیمش!

بانی:نه!!!

نانامی:چرا؟مشکلش چیه؟از شرش خلاص میشیم دیگه.

کاترین:اگه یویی بمیره کرولاین هم میمیره.

روشنا:چرا؟

ریجی:یه جور نسل خونیه.برای مثال اگه کارل هاینز بمیره ما هم میمیریم چون اون ما رو تبدیل به خون آشام کرده

لایتو:اسم اون عوضی رو نیار

آیاتو:نمیدونم چرا تا اسمش رو میشنوم دلم میخواد یکی رو بکشم

روشنا:به خاطر اینکه میدونی نمیتونی از پس اون بر بیای.به خاطر همین رو کسی که از تو ضعیف تره نفرتتو خالی میکنی و با این کار نشون میدی چقدر بزدلی

آیاتو:خفه شو روشنا

کریس رفت سمت آیاتو و یقشو محکم گرفت:

کریس:هوی عوضی مواظب حرف زدنت باش فهمیدی؟

آیاتو:واقعا خیلی احمقی.منم یه وقتی مثل تو عاشقش بودم اما چیکار کرد؟منو ول کرد و رفت با یکی دیگه.با تو هم همین کارو میکنه بدبخت عاشق

کریس:اون گاله رو ببند

آیاتو:چیه؟از این که حقیقت رو گفتم حالت بد شد؟حقیقت تلخه

کریس:گفتم اون دهنو ببند.

کریس یه مشت محکم زد تو صورت آیاتو.آیاتو تا اومد تلافی کنه نانامی اومد وسط:

نانامی:بس کن دیگه کریس.ما هممون یه هدف دارم.با اینکاراتون دارین گند میزنین به هدف

کاترین:چیشده که شما هم میخواین کمکمون کنین؟

روشنا:یویی.

نانامی:به من و روشنا حمله کرده.

کاترین:چی؟

نانامی باند رو گردنشو باز کرد.روشنا هم شالگردنشو باز کرد.جای دندونای یویی رو گردنشون بود:

کاترین:خدای من

سوبارو:این یویی داره خیلی پررو میشه.

کاترین:خب باید یه درس درست حسابی بدیم بهش بدیم

کاناتو:تدی خیلی دوست داره زجر کشیدن یویی رو ببینه.مگه نه،تدی؟

کاترین:فقط باید صبر کنیم تا دوباره بیادش.اونوقت

شو:بهش یاد میدیم نباید پا رو دمه شیر بذاره.

سوبارو:خب خانوم ساحره اول از همه شما باید این پیوندو از بین ببری.یکم خطرناکه

بانی:من به خون همتون نیاز دارم.

همشون دور یه میز جمع شدن.به ترتیب دستشونو بریدن و خونشونو رو میز ریختن.بانی چشماشو بست و شروع کرد به ورد خوندن.خون ها با هم مخلوط شد و بعد از چند ثانیه به هفت قسمت تقسیم شد:

بانی:خب تموم شد.

نانامی:بچه ها یه سوال بپرسم.نیکلاوس کجاست؟

روشنا از بالای پله سر دراورد:

روشنا:تو همه این اتفاقا ایشون رو این مبله خواب بوده

همشون برگشتن.نیکلاوسو رو یه مبل کنار پنجره دیدن.قشنگ معلوم بود خیلی وقته خوابه.آیاتو رفت بالا سر نیکلاوس:

آیاتو:اوی.از رو مبل من بلند شو

نیکلاوس:.

کاناتو:مبل تو؟

آیاتو:اوهوی

نیکلاوس:.

آیاتو پارچ آبو از رو میز برداشت و خالی کرد رو نیکلاوس:

نیکلاوس:اهممممم دوش اونم تو خواب.چقدر خوب.میشه لیفم بکشی آیاتو؟

روشنا و کاترین و نانامی داشتن از خنده منفجر میشدن:

کریس:چیزه دیگه ای نمیخوای بچه پررو؟

کلاوس:چرا!!یه جام شامپاین هم میچسبه.

سیهون:تا حالا توله گرگ پررویی مثل تو ندیده بودم

آیاتو:بلند شو

کلاوس:ول کن دیگه خستم

آیاتو یقه کلاوس رو گرفت و به یه طرف پرت کرد:

کلاوس:آه تو چقدر خسیسی بابا

کلاوس بلند شد رفت سمت اتاقش:

تائو:الان داری کجا میری؟

کلاوس:میرم بخوابم

نانامی:آخی کوالا جونمون میخواد بخوابه

روشنا:بیشتر شبیه خرس تنبله تا کوالا

روشنا و نانامی اینبار نزدیک بود واقعا منفجر بشن:

کلاوس:حیف که خستم وگرنه تنها چیزی که ازتون باقی میموند یه تار مو بود

کریس:برو بمیر

کاترین:منم باید برم بخوابم

بانی:آقای ریجی میتونم شب اینجا باشم؟

ریجی:بله حتما

نانامی:چرا؟

بانی:تو بارون که نمیتونم برم خونه.

شب کاترین تو تختش خوابش نمیبرد.رفت سمت اتاق سوبارو.درو باز تنها چیزی که دید یه تابوت بود.رفت سمت تابوت.درشو باز کرد.سوبارو توش خواب بود.کاترین دستشو گذاشت رو گردن سوبارو.سوبارو دستشو گرفت.کاترین تا خواست جیغ بزنه سوبارو دستشو گذاشت رو دهن کاترین:

سوبارو:شششش آروم

سوبارو آروم دستشو از رو دهن کاترین برداشت و دست کاترینو ول کرد:

کاترین:سوبارو

سوبارو:چیه؟

کاترین:من نمیتونم بخوابم.

سوبارو:چرا؟

کاترین:میترسم که.

سوبارو:چی؟

کاترین:میترسم لایتو بیاد و

سوبارو:نترس.

کاترین:میشه امشب بیای پیشم بخوابی؟

سوبارو:چی؟من؟

کاترین:آره.تو مثلا دوست پسرمی.

سوبارو:آره خب.

کاترین:خواهش!!!

سوبارو:باشه.

سوبارو رفت تو اتاق کاترین.سوبارو رفت رو تخت کاترین دراز کشید:

سوبارو:نمیای؟

کاترین:آمممم یه دقیقه رفتم تو فکر

سوبارو:تو فکر چی؟

کاترین رفت تو تخت ورفت زیر تخت:

کاترین:از اینکه چرا من از لایتو میترسم

سوبارو:میترسی؟

کاترین:مسخرم نکن

سوبارو:هه هه مگه اون چیه؟دیو دو سر؟

کاترین:نه فقط خیلی ترسناک به نظر میاد.

سوبارو:اهم خب که این طور

کاترین:فکر میکنی دیوونه شدم؟

سوبارو:البته که دیوونه شدی

کاترین دیگه چیزی نگفت:

سوبارو:به خاطر همین دیوونه بودنت عاشقت شدم

کاترین:جدا؟

سوبارو:آره.

کاترین:ممنون که کنارمی

سوبارو:تا آخر عمرمم کنارت میمونم.

کاترین:قول میدی؟

سوبارو:قول چی؟

کاترین:اینکه هیچ وقت ولم نکنی و از پیشم نری؟

سوبارو:قول میدم.

کاترین:سوبارو خیلی دوست دارم

سوبارو:من بیشتر من خیلی بیشتر.

دستاشونو توی هم قفل شده بود.کاترین سرشو گذاشت رو سینه سوبارو و گرفت راحت خوابید.

.

.

.

.

خب برای قسمت 30 نظر کافیه.درضمن از قسمت قبلی اصلا راضی نبودم.تا 30 تا نظر کامل نشه قسمت بعدی رو نمیذارم.گفته باشم.

شخصیت های داستان

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«25»

اتاق های شخصیت های داستان

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«26»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«24»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«23»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«22»

کاترین ,رو ,سوبارو ,یویی ,تو ,یه ,* * ,رفت سمت ,رفت تو ,بلند شد ,از رو ,کاترین دستشو گذاشت ,بیرون بیاره آیاتو ,بارون میومد کاترین ,داشت بارون میومد

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه جغرافیا ناحیه 2 کرمانشاه شرکت پودر لاستیک کویر قم gerafikit زیر سایه‌ی خدیجه پایان نامه و مقاله isi افسوسم معرفی هتل ها و مراکز اقامتی ایران ای تمام جهان با من باش maghaleh456 گلها