قسمت 13 رو بعد از قرنی گذاشتم.ببخشید بابت تاخیر!چون کلاسام شروع شدن.زیاد نمیتونم زیاد بیام وب.خب برید ادامه مطلب

صبح کاترین با صدای زنگ ساعتش بیدار شد.ساعت 6 صبح بود.کاترین با ناامیدی کامل بلند شد و رو تختش نشست.هنوز تو حال و هوای دیروز بود.کاترین نیدونست خوشحال باشه یا ناراحت؟خوشحال به خاطر این که برادرش اون قدر دوسش داره که گرفت کاناتو رو لت و پار کرد و ناراحت به خاطر این که دوباره وارد جهنم شده بود.کاترین از رو تختش بلند شد و رفت لباساشو عوض کرد.کیفشو برداشت و از اتاقش رفت بیرون.در اتاقشو قفل کرد و کلیدشو گذاشت تو کیفش.کاترین تا برگشت بره پایین یهو لایتو جلوش ظاهر شد:

لایتو:سلام بیچ-چان

کاترین:سلام

لایتو:چرا در اتاقتو قفل کردی؟

کاترین:به خودم مربوطه.

لایتو:میخوای از گربت محافظت کنی؟

کاترین:نمیدونم درباره چی حرف میزنی.

بعد کاترین لایتو رو با بیحالی زد کنار و رفت سمت پذیرایی.کاترین رفت تا صبحانشو بخوره.هیچ کس سر میز نبود.کاترین نشست و شروع به خوردن کرد.داشت همین طور میخورد یهو ریجی اومد اونجا:

ریجی:صبح بخیر

کاترین:صبح بخیر

ریجی:بیا تو پذیرایی.

کاترین:چرا؟

ریجی:میفهمی.فقط زود باش

کاترین بلند شد و رفت تو پذیرایی.همشون اونجا بودن.از چشماشون معلوم خسته بودن،فقط آیاتو اخماش تو هم بود:

ریجی:خب میخواستیم یه چیزی بهت بگیم.دبیرستانتو باید عوض کنی.

کاترین:اوه.جک قشنگی بود.حالا بذار برم صبحانمو بخورم.

آیاتو:کارد بخوره به اون شکمت.یه دیقه صبر کن ببین این چی ور ور میکنی.

کاترین:ببین من نه نمیتونم و نه میخوام دبیرستانمو عوض کنم.بذارش برای سال بعد.اوه سال بعدی وجود نداره.چون تا سه ماه دیگه من اینجا نیستم.در ضمن امسال که تموم بشه من برمیگردم به زادگاهم یعنی فرانسه.

لایتو:اوه پس ما با یه دورگه سروکار داریم.پس بگو چرا خونت این قدر شیرینه.شنیدم خون فرانسوی ها با کیفیته.

ریجی:دبیرستان تو داره میره رو اعصاب ما.ما نمیتونیم هم صبح مواظبت باشیم هم شب ها.

کاترین:فکر کنم احتیاج به سمعک داری.نشنیدی؟نمــــــــــــــی خــــــــــوام!!!!!!!!!!!!!!

ریجی:من نه کرم نه احتیاج به سمعک دارم.اگر قبول نکنی مجبور میشیم به زور دبیرستانتو عوض کنیم

کاترین:عوض کن تا عوضت کنم

کاترین این حرفو زد و از اونجا رفت.کیفشو برداشت و پیاده رفت سمت دبیرستان.وقتی رسیدکرولاینو ندید.رفت پیش بانی.بانی و روشنا داشتن حرف میزدن:

کاترین:سلام بچه ها

بانی:سلام

روشنا:سلام آجی

کاترین:بچه ها کرولاین کجاست؟

بانی:رفته تا تست رانندگی بده

کاترین:جدا؟

روشنا:آره یه هفته دیگه تولدشه میتونه گواهینامه بگیره

بانی:به سن قانونی میرسه.کوفتش بشه

کاترین یه پوزخندی زد و هر سه تاشون رفتن سر کلاسا.موقعی که داشتن ازحیاط مدرسه بیرون میرفتن یهو کرولاینو دیدن خیلی خوشحال بود:

بانی:چته؟شنگولی؟

روشنا:قبول شدی؟

کرولاین:آررررررررررررررره

کاترین:اوهپس کی گواهینامه میگیری؟

کرولاین:سه هفته دیگه

روشنا:خیلی خوشحالی نه؟

کرولاین:آره

بانی:خوشحالترم میشی!!!

کرولاین:چی؟

هر سه تاشون داشتن میخندیدن که یهو کاترین چشمش خورد به سوبارو که با عصبانیت داشت اونا رو نگاه میکرد:

کاترین:بچه ها.من.من دیگه باید برم.

بانی:چی؟

روشنا:چرا؟

کاترین به سوالاشون جواب نداد و رفت سوار ماشین.بعد این که کاترین سوار ماشین شد سوبارو هم سوار شد.اون سه تا هم داشتن نگاشون میکردن:

بانی:خیلی عوضیه!!!

روشنا:من نگران کاترینم.

کرولاین:نظریم درباره خون آشاما عوض شد اما

بانی:اما؟

کرولاین:خیلی خوشگلن!!!!

بانی و روشنا همین طور داشتن نگاش میکردن:

کرولاین:نیستن؟امنه؟خیلی.خیلی زشتن.

روشنا و بانی و کرولاین رفتن خونشون.تو عمارت کاترین داشت تکالیفشو مینوشت که یهو احساس کرد یکی تو اتاقشه.کاترین یه نگاه به اطراف انداخت.کسی نبود.کاترین دوباره سرگرم شد یهو احساس کرد یکی داره گردنشو لیس میزنه.کاترین برگشت و لایتو رو دید:

لایتو:سلام بیچ-چان

کاترین:خدافظ

لایتو:داری چیکار میکنی؟

کاترین:دارم مشقامو مینویسم

لایتو:آه.من خیلی تشنمه.

کاترین:یه بطری آب تو کیفمه.برو و برش دار

لایتو:هیچی جزخون تو نمیتونه منو سیراب کنه.

کاترین خیلی ترسید اما نشون نداد.لایتو میخواست دندوناشو تو گردن کاترین فرو کنه یهو یکی در اتاقو باز کرد:

آیاتو:لایتو!!

لایتو:به به آقای عاشق پیشه!!

آیاتو:بامزه.گفتم بیام بهت بگم که بیای دارت بازی کنیم.کاناتو هم میاد.

لایتو:آخ جون با جایزه ای به نام.کاترین سالواتور

کاترین:چی؟

لایتو:پایین میبینمت.نیای به ضرر خودته

لایتو و آیاتو از اتاق کاترین رفتن بیرون.کاترین با خودش گفت به حرفش گوش نده لایتو اذیتش میکنه.به خاطر همین کاترین یه سویشرت بنفش پوشید.کاترین رفت پایین.دید کاناتو،لایتو و آیاتو اونجا ایستادن و منتظر کاترینن:

لایتو:بیا اینجا بیچ-چان

کاترین رفت پیش لایتو:

لایتو:خب بازی شروع میشه.از بزرگ به کوچیک.هرکی بیشترین امتیاز رو بگیره جایزش ایشونه.

کاترین:دوباره شروع شد!!!!

آیاتو 60 امتیاز رو گرفت.کاناتو 70 تا امتیاز گرفت.کاترین همین طور بی اهمیت داشت اونا رو نگاه میکرد و لایتو کاترینو گرفته بود و میخندید.

وقتی نوبت لایتو شد،کاترین انگار به برق وصلش کرده باشنش.لایتو 90 امتیاز گرفت:

کاترین:باورم نمیشه!!!!

لایتو:خب خب بیچ-چان خودتو واسه یه درد وحشتناک آماده کن

کاترین خواست فرار کنه لایتو دستشو گرفت و اونو به طرف خودش کشید.صورتشو نزدیک گردن کاترین کرد.داشت دهنشو باز میکرد که یهو یه صدایی اون به طرف خودش جلب کرد.صدای نیکلاوس بود:

نیکلاوس:پس من چی؟

لایتو:دیمن؟

دیمن و دوستش نیکلاوس اومده بودن اونجا:

کاترین:دیمن

دیمن:سلام خواهر کوچیکه

کاناتو:از جونت سیر شدی اومدی اینجا؟

دیمن:نخیر،فقط اومدم دوستمو با خونه جدیدش آشنا کنم

آیاتو:چی؟

نیکلاوس:بله،من قراره اینجا بمونم،ریجی هم میدونه

آیاتو:اگه ریجی گذاشته من نمیذارم

نیکلاوس چشماش برق زد و مثل گرگا شد و دندونای نیشش در اومد:

لایتو:تو.

نیکلاوس:درسته،من یه گرگینم.

نیکلاوس اومد جلوتر و یه دارت برداشت:

آیاتو:چطور ممکنه؟

نیکلاوس:خاندان لاکوود گرگینه بودن.نسل پشت نسل

لایتو:خب که چی؟

نیکلاوس:من صداتونو شنیدم.دیدم شرط بندی کردین سر خانوم کاترین.منم میخوام شانسمو امتحان کنم

لایتو:عمرا بتونی بزنی تو هدف

نیکلاوس دارتو پرت کرد و دقیقا خورد وسط.کاناتو،لایتو و آیاتو هم اکنون 0___0.نیکلاوس رفت سمت کاترین:

نیکلاوس:خب جایزه مال منه.

لایتو:اوکی!!!!

لایتو کاترینو هل داد سمت نیکلاوس.نیکلاوس کاترینو گرفت.صورتشو نزدیک گردن کاترین کرد.دیمن هم بیخیال ایستاده بود.نیکلاوس زیر گوش کاترین گفت:من اهل این کارا نیستم!!!

و کاترینو هل داد سمت دیمن:

لایتو:جدا؟تو از انسانا تغذیه نمیکنی؟

نیکلاوس:ما گرگینه ها هیچ تمایلی به خون انسان ها نداریم.

آیاتو:اما ما دوتا گرگینه میشناسیم که از خون انسانها تغذیه میکنن<<منظورش شین و کارلاس>>

نیکلاوس:حتما دورگه هستن

کاناتو:یعنی چی دورگه؟

نیکلاوس:یعنی هم گرگینه هستن هم خون آشام.

کاناتو:اوه

نیکلاوس:خب من برم تو اتاقم استراحت کنم.ماه کامل بشه قراره کلی زجر بکشم

لایتو:چرا؟

نیکلاوس:چون قراره تبدیل به گرگ بشم و طبق گفته ی عموم خیلی درد داره.عموم موقع تبدیل شدن یه دوربین کار گذاشت و از خودش فیلم گرفت.خیلیخیلی بد بود.اصلا وللش!!!من برم استراحت کنم.

نیکلاوس از اونجا رفت.دیمن دست کاترینو گرفت و به سمت در خروجی برد:

کاترین:کجا؟

دیمن:باید یه چیزی رو بگم

کاترین:خبخب خب همین جا بگو

دیمن:نمیخوام اینا بشنون

بعد از عمارت رفتن بیرون.داشتن میرفتن که سوار ماشین بشن یهو سوبارو جلوشون ظاهر شد:

سوبارو:کجا کجا؟

دیمن:به تو ربطی نداره

سوبارو:کاترین هیج جا نمیره

سوبارو تا اومد سمت کاترین دیمن با تفنگش به سوبارو شلیک کرد.اون.

به نظرتون چه اتفاقی افتاد؟

قسمت 14=14 نظر

شخصیت های داستان

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«25»

اتاق های شخصیت های داستان

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«26»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«24»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«23»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«22»

کاترین ,لایتو ,نیکلاوس ,تو ,یه ,رفت ,بیچ چان ,و رفت ,شد و ,کاترین یه ,گردن کاترین

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فارسی فیلم مجموعه فایل سرشار کلمات کلیدی در سئو مجله اینترنتی چشمک وبلاگ متنوع دانلودستان احکام شرعی و مطالب مذهبی ،دینی و اسلامی تیم ارتش تاریکی پدیده کاشان