این قسمت دیگه مجانی نیست.برید ادامه مطلب.نظر فراموش نشه.

کاترین،عصر ساعت 6 بیدار شد.از رو تخت بلند شد و رفت سمت آینه.یه نگاه به خودش انداخت.موهاش نصفه صورتشو پوشونده بودن.کاترین داشت فکر میکرد کدوم طرف باید باشه.طرف پاکی یا طرف تاریکی.کاترین موهاشو زد کنار.پیش خودش گفت تا ابد طرف پاکی باید بمونه.کاترین لباساشو عوض کرد و رفت تو پذیرایی تو پذیرایی همه بودن به غیر سیهون،تائو.کاترین رفت بینشون:

روشنا:سلام آجی

کاترین:سلام،اینجا چه خبره؟

نیک:عروسیه خره.

کاترین:چرا؟

کریس:سوبارو مارو از صبح اینجا کشیده میگه باید یویی رو سر به نیست کنیم

نانامی:چراش رو هم نمیدونیم

یهو سوبارو اومد تو پذیرایی:

سوبارو:چون یویی تهدید نامه فرستاده برای هممون

ریجی:چی؟

سوبارو یه نامه دستش بود.نامه رو داد دست ریجی:

ریجی:خب ببینم چی نوشتهمن همه شما رو به صلح دعوت میکنم.امیدوارم که صلح نامه منو قبول کنیدیویی کوموریخب این کجاش تهدید نامه بود؟

بانی:بگیر جلوی نور آفتاب

ریجی پرده رو زد کنار.نامه رو جلوی نور آفتاب گرفت.کلمه هایی به فرانسوی نوشته بود:

ریجی:این خط نمیتونم بخونم

کاترین رفت کنار ریجی ایستاد و نگاهی به نامه انداخت:

کاترین:این خط فرانسویهنوشته همتون مُردین عوضیا

لایتو:چی؟

سوبارو:گفتم که تهدید نامس

آیاتو:باید یویی بمیره

آکازاوا:چقدر دل و جرعت داره که اینجوری حرف میزنه

کاناتو:اگه منم یه ساحره مثل اون داشتم اینجوری حرف میزدم

بانی:اون ساحره یه جوریهمو به تن من سیخ میکنه

روشنا:خب نقشه چیه؟

بانی:وایسین یکم فکر کنم

یهو درا به طرز وحشتناکی باز شدن.یه دختر با چشم های بنفش و موهای بلند مشکی پیداش شد:

:بانــــــــــــــــــی!!!!!

بانی:جانم،فلورا

فلورا:واقعا که!!!

ریجی:شما؟!؟!

بانی:این دوست منه اما اَبی اینطور فکر نمیکنهاَبی اونو به چشم کار آموز میبینه.درضمن دوست صمیمی روشنا هم هست

کاترین:یعنی ایشون طرف ما هستن دیگه؟

فلورا:البته

آکازاوا: فلورا!!!!

فلورا:آکازاوا!!!

آکیزا:اینجا چیکار میکنی؟

فلورا:تو اینجا چیکار میکنی؟بین این همه خون آشام

آکیزا:چون.چون.

شو:ایشون هم یه خون آشامه

فلورا:چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟!؟!؟!؟!؟!؟!!؟!!؟!؟

آکیزا:تو خفه

فلورا:تو این همه مدت تو خون آشام بودی و نمیگفتی؟

آکیزا:میتونم توضیح بدم

فلورا:توضیحو بذار در کوزه آبشو بخور

کرولاین:بــــــــــــــــــــــــــــــســــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!!!!

فلورا و آکیزا دعوا رو بس کردن:

کاترین:کرولاین راس میگه.باید بس کنین.ما با یه هیولا طرفیم اونوقت شما دو تا همش دارین دعوا میکنین

بانی:بچه ها بچه ها!!!!پیداش کردم!!پیداش کردم!!!!

روشنا:چی رو؟

بانی:چجوری نسل خونی رو از بین ببرم

کاترین:خب یه مشکلمون حل شد

کرولاین:خب حالا چجوری بکشیمش

کریس:من یه فکری دارم

سوبارو:بگو

کریس:میگم براش تله درست کنیم

لایتو:چجوری؟

کریس:من چه میدونم؟شماها فکر کنین

کاترین:میگم که کرولاین یویی رو به یه دلیلی بیاره به یه اتاق

آیاتو:اتاقی که هیچ کس نباشه

کاترین:دقیقا!بعد اونجا سوبارو یویی رو بکشه!با همون خنجری که داره

نانامی:خب میتونه فرار کنه.

روشنا:خب باید یه سدی درست کنیم که نتونه

جاندی:آمممممم.اون وردی که باعث دیوار نامرئی میشهفکر خوبیه،نه؟؟

بانی:آره فکر خوبیه

کاناتو:اما من میخوام اونو بکشم

آکازاوا:خودتم باید بکشیش

بانی:چطور؟

آکازاوا:کسی که اونو تبدیل کرده باید بکشتش

بانی:اَه.به اینجاش فکر نکرده بودم.

لایتو:خیلی دوست دارم عذاب کشیدنش رو ببینم.منم با سوبارو و کاناتو میرم تو اون اتاق

آیاتو:منم همین طور

کاترین:چه خبره؟مگه میخواین هیولا رو بکشینچهار نفر به یه نفر

نفر

شو:اون ساحره مسخره هم هستش

سوبارو:اونو باید حتما در نظر گرفت

کاترین:باشه.حالا کی باید بریم

لایتو:بریم؟!؟!

کاترین:آره

روشنا:شما نمیاین

کاترین:چـــــــــــــــــــــــــــی؟

نانامی:ممکنه اون ساحره بلایی سرت بیاره

کاترین:یعنی تو عمارت تک وتنها باشم

آکیزا:نه،تو هم با ما میای ولی تو جشن شرکت نمیکنی.با بانی و دیمن یه جایی مخفی اما نزدیک به جشن میمونی

کاناتو:فکر خوبیه

فلورا:منم باهاش میمونم

کاترین:باشه،پس نقشه اینه.خب برید آماده شید

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*

راس ساعت 8 همشون آماده شدن.همشون خیلی خوشتیپ شده بودن.کاترین یه دامن کوتاه سیاه با کمربند سفید پوشیده بود با یه لباس آستین بلند سفید.همشون رفتن جشن.بانی،دیمن، فلورا و کاترین رفتن تو حیاط پشتی خونه مدیر دبیرستان و روی یه نیمکت نشستن که میز هم داشت.بانی کتابشو باز کرد.

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*

توی جشن:

توی جشن هر کسی یه جایی بود.روشنا با کریس بود.نانامی با سیهون و تائو بود.کرولاین هم همه جا رو نکاه میکرد تا یویی رو پیدا کنه.سوبارو،آیاتو،لایتو و کاناتو تو اتاق مدیر دبیرستان بودن.اتاق شبیه یه دفتر بود.کرولاین آخرش خسته شد.رفت دستشویی.داشت تو آیینه به خودش میرسید که یهو یویی رو تو آینه پشت سرش دید.خواست جیغ بکشه که یویی دستشو گذاشت جلوی دهنش:

یویی:فکر کردین میتونین منو بکشین نه؟

یویی موهای کرولاینو گرفت و رفت طبقه بالا:

یویی:بگو اون عوضیا کجان؟

کرولاین:تو اون اتاق.انتهای سالن

یویی کرولاین تا دم در کشید.موهاشو ول کرد و درا رو باز کرد و رفت تو.هیچ کس اونجا نبود.کرولاین زد زیر خنده:

یویی:خب.

کرولاین:خدای من.من تونستم.من تونستم خون آشام احمقی مثل تو رو بکشونم توی این اتاق

یویی رفت سمت کرولاین اما نتونست از در رد بشه.یویی صدای تپش قلب اون چهار تا رو شنید:

یویی:سوبارو.

یویی برگشت.سوبارو ایستاده بود و یه خنجر دستش بود.لایتو رو مبل نشسته بود.آیاتو رو میز نشسته بود و کاناتو کنار پنجره ایستاده بود:

سوبارو:کارت خوب کرولاین میتونی بری

کرولاین از اونجا رفت:

آیاتو:خب خب ما اینجا چی داریم؟یه پنکیک گندیده!!

لایتو:از این که اون قیافه نحستو میبینم حالم داره بهم میخوره

یویی:نه من خیلی عاشق اون قیافه دلقک مانندتم

لایتو:بهتره مواظب حرف زدنت باشی

یویی:اگه نخوام؟

لایتو:مثل اینکه باید شروع کنیم

سوبارو خنجرو به سمتش پرت کرد.یویی گرفتش.آیاتو رفت سمتش.تا خواست یه مشت بهش بزنه یویی دستشو گرفت و پیچوند.یهو سوبارو از پشت خنجرو فرو کرد تو کمرش.نوک خنجرشو فرو کرد اما یویی نذاشت کامل فرو کنه تو قلبش.برگشت و یه مشت محکم به سوبارو زد.جوری که سوبارو پرت شد یه طرف.یویی برگشت.کاناتو انگشت هاش مثل پنجه شده بود رو فرو کرد تو قفسه سینه ی یویی تا قلبشو از جا بکنه

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*

کاترین همین طور رو نیمکت نشسته بود که یهو یه درد وحشتناکی رو کمرش احساس کرد.اونقدر براش دردناک بود که یه جیغ بلند کشید:

کاترین:جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!!!!!

بانی:کاترین!!!!!!چی شده؟!؟

کاترین:کمرم!!!

دیمن یه نگاهی به کمر کاترین انداخت.یه سوراخ به اندازه سر یه خنجر رو کمرش ایجاد شده بود.پشت لباس کاترین خونی شده بود.همشون تو شوک بودن یه کاترین یه بار دیگه جیغ کشید:

کاترین:جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!!!!

فلورا:چیه؟دوباره چیشده؟

کاترین دکمه های لباسشو باز کرد.جای پنجه روی قفسه ی سینش دیده میشد:

بانی:کاناتو.کاترین به یویی پیوند خورده.باید جلوشونو بگیریم.دیمن تو مواظب کاترین باشفلورا تو هم سعی کن پیوند رو از بین ببری

دیمن کتشو در اورد و انداخت رو کاترین.فلورا هم کتابو باز کرد و دنبال یه وردی گشت.بانی رفت تو جشن.یهو سیندی همون ساحره ی یویی جلوشو گرفت.بانی ایستاد.سیندی نزدیک بانی شد.یهو سیندی بیهوش شد و افتاد زمین.کریس گردنشو شکسته بود:

بانی:ممنون

کریس:خواهش میکنم

بانی:اینو از این جا ببر و از شرش خلاص شو

کریس:اتفاقی افتاده؟

بانی:کاترین به یویی پیوند خورده و اون چهارتا هر بلایی سر یویی میارن سر کاترین هم میاد

کریس:این که افتضاحه.باشه من اینو از اینجا میبرم.زود برو پیش اون چهارتا

کریس اون دختره رو بغل کرد و برد تو جنگل و انداخت جلوی گرگا.بانی رفت تو اون اتاق.کاناتو رو در حالی دید که میخواست قلب یویی رو از جا بکنه:

بانی:بس کن کاناتو!!!!!

کاناتو:چی؟

یویی از فرصت استفاده کرد و پنجه های کاناتو از تو قفسه سینش در اورد:

لایتو:چرا؟

بانی:کاترین.کاترین

سوبارو:کاترین چی؟

بانی:کاترین به یویی پیوند خوردههر بلایی سر این میاد سر کاترین هم میاد

آیاتو:حالا باهاش چیکار کنیم؟

بانی:مواظبش باشین تا پیوند رو از بین ببریم

لایتو:بای بای ساحره

بانی رفت پیش کاترین.یویی موند با اون چهار تا:

لایتو:خب پس اون ساحرت تو رو به کاترین پیوند زده.اممممم فکر خوبیه

سوبارو:میشه شما خفه شی؟

آیاتو:اَه.خیلی دوست داشتم جنازه یویی رو بسوزونم

کاناتو:منم میخواستم قلبشو بندازم جلوی سگ

یویی: اگه بخواین من میتونم همه این خواسته ها رو بر اورده کنم

یویی خنجره برداشت.خواست فرو کنه تو قلبش که سوبارو خنجرو ازش قاپید:

سوبارو:فکرشم نکن

یویی:هر چی تو بگی عزیزم

یویی یه مداد از رو میز برداشت و با مداد رو دستش یه زخم عمیق درست کرد:

یویی:آ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

کاناتو مدادو ازش گرفت:

سوبارو:باورم نمیشهتا حالا پرستار بچه ها نشده بودم که شدم

لایتو از رو مبل بلند شد و برای خودش تو جام مشروب ریخت:

یویی:هیمنم میخوام

لایتو<<با حالت مسخره>>:حتما بانو

لایتو برای یویی هم مشروب ریخت و داد بهش.خودش هم مشروب رو سر کشید:

یویی:اوه لایتو معلومه حالت خوب نیستفکر کنم یکی قلبتو شده

لایتو:چیشد به این تئوری رسیدی؟

یویی:چشمات مثل همیشه نیست.ببینم به خاطر اون همزاد کوچوله نه؟

سوبارو:چی؟

لایتو:نه.به هیچ وجه!!!!

یویی:معلومه!!!!

لایتو:مسخره میکنی؟

یویی:تو عاشق کاترینی اما داری خیلی تابلو پنهان میکنی!!!

لایتو:من هیچ وقت عاشق نمیشم اگر هم بشم عاشق یه قربانی نمیشم

یویی:جدا؟اگه میخوای ثابت کنی باید منو ببوسی

آیاتو:چی؟

یویی:منو ببوس اینجوری کاترین هم بوستو احساس میکنه

لایتو:برو بمیر

یهو بانی پیداش شد:

سوبارو:پیوندو از بین بردی؟

بانی:اهم

سوبارو:خداحافظ یویی سان!!!

سوبارو رفت سمت یویی.تا خواست خنجرو فرو کنه تو قلبش بانی کاری کرد که یه سردرد خیلی شدید بگیره:

یویی:ممنون ساحره کوچولو

بانی:لایتو!!

لایتو به سرعت برق رفت سمت یویی و گردنشو شکست:

لایتو:قابلی نداشت!

بانی بس کرد:

سوبارو:چرا این کارو کردی؟

بانی:کاترین پشیمون شده!میخواد اون عذاب بکشه نه بمیره

آیاتو:خب چیکار کنیم؟

بانی:آکازاوا کاترینو میرسونه عمارت شما هم دنبالم بیاین

بانی اونا رو برد یه جایی مثل غار زیر زمینی که تونل مانند بود.مرکز تونل ها وسط جنگل بود.وقتی رسیدن اونجا یویی بهوش اومد.آیاتو و کاناتو اونو محکم گرفته بودن.بانی با خوندن سحری یه جور دروازه رو باز کرد،اونم تو دل زمین!!رفتن تو اون غار:

یویی:این جا کجاس؟چرا منو اوردین اینجا؟هان؟

آیاتو:خفه شو!!!!

کاناتو:صدات رو اعصابه

یه تونل بود که یه دیوار سنگی جلوش بود.روی اون دیوار نوشته بود<< Teps >>:

لایتو:چی روش نوشته؟

بانی:این خط بومیه.من بلد نیستم.زود باش این درو هل بده

لایتو اون درو هل یه طرف:

آیاتو:چیکار کنیم؟

بانی:بندازش این تو

آیاتو یویی رو هل داد تو اون تونل که طولانی بود اما آخرش بن بست بود.یویی برگشت خواست بیاد بیرون اما نتوست.به یه دیوار نامرئی برخورد:

یویی:خواهش میکنم.من اینجا دووم نمیارم

بانی:تو تا آخر عمرت اینجا میمونی و میپوسی

کاناتو و آیاتو و بانی از اونجا رفتن.فقط لایتو و یویی موندن:

یویی:لایتو خواهش میکنم.

لایتو:خفه شو

لایتو داشت درو هل میداد که یویی حرفی زد که لایتو برای چند ثانیه ایستاد:

یویی:یه خطر بزرگ کاترینو تهدید میکنه

لایتو:چه خطری کاترینو تهدید میکنه؟<<با ترس و نگرانی>>

یویی:.

لایتو:آه .تو دروغ میگی.همیشه میگفتی.

یویی:نهحرفمو باور کن.یه خطر خیلی بزرگ کاترینو تهدید میکنه.ممکنه کاترین بمیرهمن میتونم کمکش کنملایتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

اما لایتو توجهی نکرد و اون در بزرگ گذاشت جلوی تونل.یویی به دیوار مشت میکوبید اما لایتو توجهی نمیکرد.اشکای یویی سرازیر شدن.لایتو از اونجا رفت.وقتی از تو اون غار بیرون اومد اون درواز بسته شد.

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*

کاترین و آکازاوا داشتن داشتن از خونه مدیر دبیرستان دور میشدن:

آکازاوا:حالت خوبه کاترین؟

کاترین:با این که کلی زخمی شدم اما خوبم

آکازاوا:خوبه

یهوآکازاوا ناپدید شد:

کاترین:آکازاوا.کجایی؟

.:ششششش.اون بیدار میشه

کاترین برگشت.هیچ کس نبود:

کاترین:تو کی هستی؟

.:ششششششششش

کاترین:تو کــــــــــــــــــــــــــی هـــــــــــــــــســـــــــــــــــــــــــــتــــــــــــــــــــــــــی؟!؟!؟

یه دستی اومد رو شونش.کاترین برگشت.اون.

hearts;

hearts;

hearts;

hearts;

hearts;

hearts;

این قسمت:40 نظر

هر کی بتونه حدس بزنه اون نفر کیه.قسمت بعدی رو مجانی میذارم.پس خوب فکر کنید ببینید اون نفر کیه!!!!

شخصیت های داستان

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«25»

اتاق های شخصیت های داستان

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«26»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«24»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«23»

داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«22»

* ,یویی ,کاترین ,یه ,رو ,تو ,* * ,یویی رو ,؟ ؟ ,تو اون ,کرد و ,hearts hearts hearts ,یویی پیوند خورده ,بزرگ کاترینو تهدید ,کاترینو تهدید میکنه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی اینجا سبقت مجاز است! ويژگي هاي پکيج خوب | خصوصيات پکيج خوب زمزمه نسيم golbargeplus 20434094 mbd1 شاخص های یک مدرسه خوب وبلاگ پایه ششم دبستان وبلاگ شخصی ایمان رسولی